بازدید امروز : 101
بازدید دیروز : 122
بسم الله الرحمن الرحیم
کتابها را که ورق بزنید، پر است از دل سوزی برای ایران و ایرانی، به نام تاریخ و باستان شناسی و عرق ملی و وطن دوستی و میهن پرستی! اما برای که دلسوزاندهاند؟ برای مردم ایران یا خاصه خواران و مدعیان مالکیت مردم ایران؟ دلسوزی برای خدا یا خرما؟ اگر تاریخ ایرانی است پس این مردم کجای تاریخ این سرزمین پنهان شدهاند؟ شاید دل نازک و طبع لطیف شاهان را را نداشتهاند که دیده شدنشان سخت شده است؟ شاید، شاید،شاید...
اما آنچه را که در وصفاش سخن سرایی کردهاند، مشتی خاک و سنگ و چوب و صنعت دست مردمان آن است. هر چه نوشتهاند یا از زیر خاک پای مردم ایران بوده ـ یا همان اشیاء پیدا شده از گذشتگان این سرزمین و به عبارتی دیگر زیر خاکی! ـ و یا از کمیت زندگی همین مردم ـ که چهها خوردهاند و چهها بردهاند و چهها ساختهاند و چهها اندوختهاند ـ اما سخن از ملت ایران که به میان آمد، ما را برق آسا بردهاند سراغ گورستانهای مجلل و دیوار نوشتهها و کتیبههای شاهانه؛ آن هم در وصف کشورداری و کشور گشائیهایشان!
به قول معروف:
کدام بقالی( یا سوپر مارکتی!) خواهد گفت که: ماست ما ترش است!
هر چه دیدیم از چشم آنان دیدیم! گفتیم و نوشتیم و سرودیم: ای ایران ای مرز پرگهر...
پژواک نام ایران پرده دلمان را به لرزه درآورد و مست تماشای جمال ایرانی شاهانه و شاهنامهای شدیم!
اما کدام ایران؟ ایرانی که بود یا ایرانی که هست؟
کدام ایران واقعیاست، اولی یا دومی؟
ایران از نوع اول:
ایرانی که شاهان و سلاطین ساختهاند ـ به نام ما و به کام خودشان! ـ و مورخینی که برایش شناسنامه و سند و مدرک صادر کردهاند ـ مورخینی که با قیچی قلم و به دستور شاهان و باب میلشان بریدهاند و دوختهاند، برای قامت شاهانه و ملوکانه! نوشتهاند آنچه باید مینوشتند در کتیبههای بی ستون و با ستون! چه در کتابهای با داستان و چه بی داستان. شناسنامه گفتم یادم افتاد خیلی جاهای تاریخ آنقدر متورم است که از کلاش هم بزرگ میآید! انگار کسی بخواهد (بنا به دلایلی)، شناسنامهاش بسیار بزرگتر از خودش باشد!
ایران از نوع دوم:
ایرانی که بوده و هست!
ایران بزرگ بوده زمانی؛ نوش جان صاحبانش! اما آیا ایرانی هم بزرگ بوده؟ ایرانی در کجای این تاریخ پر تمطراق و پرشکوه شاهانه قرار دارد؟ ایرانی بزرگ بوده اما نه با وسعت خاک و عظمت دربار نشینان آن، بزرگ بوده و هست به عقیده و دین و مذهب و فرهنگ و اخلاق مردمانش. تا نسیم روح بخش اسلام به کویر شرک و بت پرستی ایران زمین نوزیده بود، شاه و آتش پاک بودند و مقدس دست نایافتنی! شاه منصب خدایی داشت و مُلک و مِلک و مملکت در قبضهاش. شاهزادگان بودند و چهار دیواری و اختیاری که حدو مرز آن سرزمینی بود به نام ایران یا پرشیا در دستان با کفایتشان!
به مدد ایل و تیر و تبار و طایفه و قبیله و تاخت و تاز شیر و شمیرشبر نشسته و با غضب قبیلهای دیگر از تخت پایین افتادهاند!
سلسلهها سیل آسا آمدهاند و رفتهاند داخلی و خارجی اما دست آخر مردم ماندهاند و جور این آمدنها و رفتنهای جائرانه را که باید سالها خسارت جانی و مالی و روحی و روانی آن را بپردازند! اما از این مردم در هیچ کجای تاریخ نام و نشان و اثری نیست ـ جز آنجا که سفرنامه نویسان اروپایی خوش انصاف خواستهاند عقب افتادگی و بدبختی و بیچارگی ملت ایران را به رخ هم کیشان خود نشان بکشند، برای استعمار و استحمار! ـ تمدن سازان تاریخ هیچگاه مردم را به حساب تمدن خود نگذاشتهاند چرا که مردم برای هر تمدنی حکم ریل قطار تمدنها را داشته به حکم جبر تاریخ و تنازع بقا!
مردم رعیت آمدهاند و رعیت ماندهاند و رعیت رفتهاند، تا تمدن سازها و تمدن بازها فرصت بیشتری برای ساختن بهشت زمینی بی زمان و مکان رویاهای خود پیدا کنند. همان مردمی که در عصر مصر زیر سنگهای عظیم اهرام و در چین و ماچین زیر دیوارهای چین و در ایران آرییائیان در پشت دروازهها و زیر ستونهای تخت جمشید مدفونند!
اما کیست که بپرسد سنگینی اینهمه سنگ خارا و سخرههای خوش تراش امارتهای باشکوه سالها بر گرده کدام کوخ نشنین سنگینی میکرده؟ دستهای پینه بسته قلم کدام برده و اسیر و زندانی و پابرهنه بنّا و سنگ تراش و معماری اینچنین هنرمندانه و زیر زور نیزه و تازیانه، این چنین هنرنمایی کرده است؟
هنر و قدرت و شوکتی که فقط شایسته دیوارهای آرامگاه و خانههای مجلل طبقه ممتاز بوده و بس! جامها و ظروف طلا و نقرهای که زینت بخش مجالس بزم و عیش اشراف وقدرتمندان بوده.
فرشها و پردهها و لباسهای فاخری که فقط برازنده طبقه برتر بوده. اما تاریخی که به دست مردم و برای مردم رقم میخورد، هویت را نه در کاخهای تخت جمشید و پاسارگاد و سعدآباد و نیاوران و...که در کوچه پس کوچههای قدیمی و خاکی جماران و جمکران جستجو میکند.
حالا دیگر برای ایرانی بزرگی و عظمت و هنر و تمدن و فرهنگ نه در زر و زور و زیور تزویر رهبرانش که در سادگی و خاکی بودنشان است. برای این ملت نماد هویت و شخصیت و اصالت، جماران است و جمکران. ایرانی به تمدنی ایمان دارد که او را به آرمانهای الهیاش پیوند میزند.
ایرانی اصالت خود را با سعی خونین انقلاب سرخ جواناناش در دانشگاه معرفت جماران تا جمکران یافته است؛ هویتی که سالها در دالانهای پر پیچ و خم جبر و ظلم جباران گم شده بود اکنون بوی عطر ایمان و اخلاص یاد امام و شهدا را در کوچه پس کوچه های جماران و جمعههای جمکران استشمام میکند.
ایرانی ریشههای درخت تمدن بر را بر خاک سرخ حسینه جماران نشانده است در انتظار به ثمر نشستن میوه انقلاب سبز مهدوی جمکران لحظه شماری میکند. جماران شاه کلید این رمز است برای باز کردن درهای بسته انتظار امام امید مهدوی.
کوچههای جماران با هر قدم زدنی در آن یاد و خاطره کوچههای بنی هاشم را تداعی میکند و یاد آوری انتقامی تاریخی. کوچههایی که میلیونها جوان ایرانی بعد از 1400 سال در کوچه های آن نسیم بهشت را استشمام میکنند. جوان ایرانی که سر از زیر خروارها خرابههای فرهنگی طاق کسرای تاریخ جعلی کسرویها بیرون آورد و چشم باز کرد، تازه فهمید که نه برای قدرت و مکنت و خاک که باید برای انتقام 1400 سال داغ غیرت سیلی خورده شیعه به مبارزه برخیزد.
باید به صحنه مبارزه با قنفذهای زمان و اربابانش بشتابد. حال باید گفت: تمدن و فرهنگ ملت ایران را نه در نقشها و نقشههای خرافی خرابههای باستانی که در دل و روح و حیات و ممات مردم پیرو اهل بیت عصمت جستجو کرد.
آغاز تمدن ایرانی را زمانی باید دانست که خدا و دین و مذهب از سلطه سلاطین و معابد و موبدان و کاهنان خارج شد و به جریان زندگی مردم وارد شد وبا آمدن اسلام تمدن ایرانی با تدینی آسمانی پیوند خورد. امروز برای شناختن ایرانی و فرهنگ و تمدناش نه در پشت دیوار قلعهها و برج و باروی حیات خلوت طاغوتها که در شور حسینیهها و تکایا و هیئتها و مساجد و شعور دینی حوزههای علمیه آن باید جستجو کرد.
از آن روز که نسیم بهاری اسلام بر کویر تفتیده باورهای ملت ایران وزیدن گرفت و باران رحمت الهی از آسمان خلق نبوی بر این سرزمین جاری شد خدایان انسی و جنی و طبیعت و عناصر آن رنگ باختند و همه در یک خدا خلاصه شد. اسلام که آمد، نسیم آزادی معنوی و اعتقادی که بر باغ بی ثمر ایمان مردم ایران وزیدن گرفت آرام آرام ایرانی از خواب سنگین و طولانی چند هزار ساله شرک و جهل و خرافه بیرون آمد و به جستجوی آیین فطرت عترت پرداخت و خانه اهل بیت رسید.
"ایرانی نه با زور سر نیزه و تهدید و تطمیع که با معجزه ایمان و با سرانگشت اشارت مردی از تبار حسین، علی اکبرهای خود را در راه آرمانها و اعتقاداتاش فدا میکند. فداکاری نه برای خاک و سنگ و چوب و نژاد و قومیت که برای عقیده و آرمان اسلامی و قرآنیاش."
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک